گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ناپلئون
فصل بیست و دوم
VII – دومین گریز با دلداری دیگر: شلی، 1812-1816


چنین به نظر می رسد که شلی در سراسر عمر هرگز دربند این نبوده است که برای گذران زندگی خود و خانواده اش در آمدی تحصیل کند. شاید اوهم با این نظر وردزورث موافق بود که یک شاعر مؤمن و صدیق باید از رنجها و نگرانیهایی که ممکن است جوهر شعر را درخون وی بخشکاند برکنار نگاه داشته شود. شلی بین تبلیغاتی که دربارة حقوق مساوی در یک حکومت جمهوری به راه می انداخت و کوششهای خود در جهت به چنگ آوردن سهم خویش از ثروت پدر بزرگش که به پدرش به میراث رسیده بود، هیچگونه تضادی نمی یافت. علاوه بر مقرری سالیانه ای که از جانب پدر به دستش می رسید، از طریق گرفتن وامهایی که وصول آنها برای طلبکار منوط به مرگ دیگران بود،1 بردرآمدش می افزود. بدین ترتیب بود که در سال 1813 در مقابل سند تعهد واگذاری 2,000 لیره از محل ارثیه ای که انتظار داشت به دستش برسد، مبلغ 600 لیرة نقد دریافت کرد.
شاید آن وامدهندگان از دیدار اندام نحیف و مرضی که هرچند صباح به سراغ شلی می آمد، به وام دادن به او تشویق می شدند. بنابر گفتة همسر دوم شلی، دردی دائمی در سمت چپ بدن «اعصاب شلی را چنان حساس می ساخت و تحت فشار شدید قرار می داد که نگرش او را دربارة زندگی بانگرش فردی که دارای احساسات آمیخته با سلامتی بود، متفاوت می ساخت. رفتار و طرز برخوردش کاملاً ملایم و مطبوع و آمیخته با شکیبایی بود، ولی در همان حال از تند مزاجی و بیحوصلگی و شاید هم از هیجان زیاد رنج می برد و قدرت تحمل و بردباریش در برابر آن فشارها و رنجها تقریباً در حد نهایی و گسیختگی می نمود.»
شلی می پنداشت که باروی آوری به یک رژیم گیاهخواری خواهد توانست آلام و رنجهای خویش را تخفیف و تسکین دهد. در این امید خویش مایة تقویتی یافت و آن تجربیات مورد توصیة جان نیوتن در رساله ای تحت عنوان بازگشت به طبیعت یا دفاع از رژیم گیاهخواری بود. در سال1812، شلی و هریت هر دو در زمرة گیاهخواران ثابت قدم در آمده بودند. در سال 1813، شلی دربارة آنچه هریت از آن به «نظام فیثاغورسی»2 یاد می کرد چنان علاقه مند شده بود که در یادداشتهایی که بردیباچة منظومة ملکه مب نگاشت، خطاب به همة مردم از هر رنگ و نژاد و ملت قسمتهایی را گنجانیده و ضمن آن خواستار شد:

1. post-obit ، وامی که وصول آن از سوی وامدهنده پس از مرگ وامگیرنده یا پس از مرگ فردی صورت می گیرد که وامگیرنده از او ارث می برد. ـ م.
2. Pythogorean System ، فیثاغورس در شهر کروتونا جمعیتی سری، مرکب از زن و مرد، با مقاصد اخلاقی، دینی، و سیاسی تشکیل داد. یادگرفتن موسیقی، ریاضیات، طب و ورزش و نیز گیاهخواری و امتناع از خوردن گوشت از جملة اختصاصات این جمعیت بوده است. ـ م.

سوگند به آنچه در امید ما برای بنی نوع بشر مقدس است، من از همة آنان که خوشبختی و حقیقت را دوست می دارند درخواست می کنم به شیوة گیاهخواری توجهی مبذول دارند و آن را از سر حوصله مورد آزمایش قرار دهند! ... هیچ گونه بیماری، چه جسمی و چه روحی، نیست که با توسل به شیوة گیاهخواری و نوشیدن آب پاک به طور یقین و مسلم تسکین و تخفیف نیافته باشد – در هر مورد که آزمایش شده نتیجه مثبت بوده است. ضعف و سستی بتدریج بدل به نیرومندی می شود، و بیماری جای خود را به تندرستی می بخشد.
شلی در رساله ای به نام در دفاع از پرهیز طبیعی که به سال 1813 انتشار داد ریشة انگیزه های شیطانی و زیانبار آدمی و اغلب جنگها را مربوط به گوشتخواری انسان دانست و از خوانندگانش درخواست کرد از سوداگری و صنعت باز گردند و به کشاورزی روی آورند:
اگر ما یک نظام طبیعی تغذیه برای خود فراهم آوریم نیازی به آوردن ادویه از هند یا شراب از پرتغال و اسپانیا و فرانسه و مادیرا نخواهیم داشت. ... روح ملت که باید رهبری این اصلاح بزرگ را برعهده گیرد، به طور نامحسوس و آهسته به کشاورزی روی خواهد آورد. سوداگری با همة عیوب، ناهنجاریها و پلیدیهای همراه آن بتدریج رو به زوال خواهد گذارد و آنگاه عادات و شیوه های طبیعیتر، موجب پدید آوردن آداب و رسوم لطیفتر و آبرومندانه تر خواهد شد.
یک رشته عجیب و نامنتظر از حوادث، که سرچشمة آن همان روی آوری شلی به گیاهخواری بود، سرانجام منجر به برهم خوردن ازدواج نخستین وی شد. شلی به خاطر تحسینی که در دل خویش نسبت به جان نیوتن احساس می کرد، سروکارش به دیدار میسیزجان بوینتن خواهر زن جان نیوتن افتاد. این زن در زمرة گیاهخواران و طرفداران جمهوری بود و با وجود موهای سفیدش، هنوز از جذابیتی نصیب داشت و می توانست به دو زبان دربارة مطالب جالب و شنیدنی صحبت بدارد. در ماه ژوئن 1813، هریت دختر ملوسی به دنیا آورد و شلی او را یانثه نامید و تابستان همان سال به اتفاق همسر و دختر نوزاد و الیزا خواهر زنش به برکنل که محل زیبایی در پنجاه کیلومتری لندن بود رفتند. اندکی پس از آن میسیز بوینتن نیز در آنجا خانه ای گرفت و به دور خود عده ای از مهاجران سیاسی فرانسوی و رادیکالهای انگلیسی را گرد آورد. نظریات این عده دربارة حکومت و پرهیز غذایی، شلی را بسیار خوش می آمد. از آن پس، روز به روز به وضع فزاینده ای هریت و یانثه را به امید الیزا رها می کرد و به خانة میسیز بوینتن می شتافت تا از محضر وی، دوستانش و دختر شوهر کرده اش برخوردار شود.
بر روابط وی با همسرش، از چندین لحاظ سایه های ناسازگاری افتاده بود. ظاهراً شلی چنین احساس می کرد که در رشد فکری همسرش نوعی کندی و توقف حاصل شده است: هریت به صورت روزافزونی مجذوب فرزندش، و سرگرم نگهداری و مراقبت از وی می شد و نسبت به سیاست بیعلاقگی و بی اعتنایی نشان می داد، ولی در همان حال، علاقه ای چشمگیر به برخورداری از رفاه و خوشیهای زندگی و جامه های فاخر پیدا کرده بود. شاید تا اندازه ای به خاطر ارضاء

خواست هریت بود که شلی یک درشکة گرانقیمت فراهم آورده بود. در چنین مرحلة حساس و بحرانی از زندگی عاطفی و مالی، در تاریخ 26 مه 1813 شلی نامه ای از پدرش دریافت کرد مبنی بر اینکه اگر دست از عقیده انکار خدا برندارد و از این بابت از رییس کالج پیشین خود در دانشگاه آکسفرد پوزشخواهی نکند، نه تنها او را از ارث محروم خواهد ساخت بلکه هرگونه کمک مالی و مقرری را نیز قطع خواهد کرد. شلی که به امید فرارسیدن سن بیست و یک سالگی (4 وات 1813) و بلوغی که قانوناً به او فرصت برخورداری از ارثیة هنگفتی را می داد، قرض فراوانی به بار آورده بود، اینک با آن وضع ناگوار و نامنتظر که برایش پیش آمده بود، همة عمر و آیندة خود را در وثیقة طبلکارانش می یافت. هریت و الیزا از شنیدن تصمیم پدر شلی دستخوش وحشت و اضطراب شدند و برایشان این سؤال پیش آمد که آیا بهتر نیست شلی تن به قبول دستور پدرش بدهد؛ در مراسم عشای ربانی شرکت جوید؛ و با آن کار برنامة سفر به پاریس را که از چندی قبل طرح آن را ریخته بودند عملی سازد؟ شلی از قبول دستور پدر استنکاف ورزید، و همچنان به معاشرت با میسیز بوینتن و دوستانش و شرکت در مجالس شب نشینی آنان ادامه داد. در همین موقع ویلیام گادوین برای او پیغامی فرستاد که طلبکارانش درصدد توقیف او هستند و به طور ضمنی به شلی فهماند از هرگونه کمکی که از او برسد استقبال خواهد کرد و ممنون خواهد شد. در ماه ژوئن 1814، هریت به اتفاق دخترش به شهر باث رفت و ظاهراً انتظارش این بود که شوهرش نیز بزودی در آن شهر به وی خواهد پیوست. اما شلی به جای رفتن به نزد همسر و فرزند، به لندن شتافت، در آنجا اطاقی در فلیت ستریت اجاره کرد، کوشید تا برای کمک به ویلیام گادوین اعاناتی جمع آوری کند، و تقریباً هر روز غذایش را در خانة آن فیلسوف که در اسکینرستریت واقع بود صرف می کرد و در همین خانه بود که با مری گادوین دیدار کرد و آشنا شد.
مری، دختری بود که هفده سال قبل مادرش، همان مری وولستنکرافت، مدافع سرسخت و با استعداد ولی شور بخت حقوق زنان جانش را برسر زادن او از دست داده بود. جوانی و شادابی این دختر، ذهن هوشیار و وقادش، چهرة رنگپریده و فکورش، احساس تحسین آشکارش نسبت به شلی، همة اینها بیش از آن می نمود که شاعر بتواند در برابرش بی تفاوت باقی بماند، آن هم شاعری که هنوز بیست و یکسال بیشتر نداشت. بار دیگر در مغز و روح شلی، احساس ترحم با میل و آرزو درهم آمیخت. مطالب زیادی دربارة مری وولستنکرافت و کتاب با ارزش وی شنیده بود و حالا، در برابر خود، دختر آن زن را می یافت که چون در زیر سلطة یک نامادری خشن و بیمهر قرار داشت و غالباً ساعتها به تنهایی در کنار آرامگاه مادر می نشست، شلی چنین احساس می کرد که در وجود مری – دختری که میراثی دوگانه از حساسیت و روشنفکری با خود داشت – ذهن و روحی عالیتر و ظریفتر از هریت وجود دارد. هنوز یک هفته از نخستین دیدارش با مری سپری نگشته بود که شلی خود را اسیر چنان شوریدگی و تعلق خاطری نسبت به وی

می دید که تا آن زمان هرگز چنین احساس نکرده بود. در روز ششم ژوئیه شلی به نزد گادوین رفت و رسماً دخترش را از او خواستگاری کرد. فیلسوف حیرتزده، آن تقاضای شلی را به عنوان عملی ناشی «از هرزگی و هوسرانی» مورد نکوهش قرار داد، به او امر کرد دیگر به خانه اش پا نگذارد و مری را تحت مراقبت و نظارت نامادریش قرار داد.
اندکی پس از آن روز، تامس لاوپیکاک، شاعر را در حال هذیانگویی در اطاقش در فلیت ستریت یافت و وضع او را چنین توصیف کرد «آنچه تاکنون در داستانها و در تاریخ خوانده ام نمی تواند با آنچه در برابر خویش می دیدم برابری کند. موجودی دستخوش یک عشق شدید و ناگهانی و مقاومت ناپذیر، که در چنگال آن رنج می برد. آنچه دیدم موقعی بود که بنا به تقاضای وی از روستا خود را به لندن و به کنار او رسانیده بودم. ... چشمانش چون دو کاسة خون می نمود و لباس و سر و زلفش درهم ژولیده بود. وقتی چشمش به من افتاد یک شیشه لودانوم برداشت و به من گفت ‹دیگر از این معجون جدا نخواهد شد›.»
اما شلی با وجود همة موانع باز ترتیبی داد تا بتواند مری را در کنار گور مادرش ببیند. وقتی به مری گفت که هریت نسبت به او بیوفایی در پیش گرفته و با مردی به نام رایان روابطی برقرار کرده است، ظاهراً مقاومت مری را در برابر خود کاهش داده بود. برای مدتی نیز تعلق فرزندی را که در آن زمان، هریت در رحم داشت نسبت به خویش انکار می کرد. (البته بعداً ادعا کرد که آن بچه متعلق به خود اوست.) هریت آن اتهام شوهرش را مردود شناخت و دوستان شلی از جمله پیکاک، هاگ، ترلاونی و ناشر آثارش به نام هوکم از هریت پشتیبانی کردند. گادوین نیز بعداً آن اتهام را مردود شمرد.
شلی به هریت (که هنوز در شهر باث بود) نامه ای نوشت و از او خواست به لندن بیاید. هریت در 14 ژوئیه 1814 آمد و به خانة پدرش رفت. شلی او را در آن خانه ملاقات کرد و دریافت که بسختی بیمار است. از هریت تمنا کرد با جدایی از وی موافقت کند ولی هریت نپذیرفت. وقتی شلی به اطاق خویش در فلیت ستریت بازگشت، نامه ای حاکی از بیقراری و ناآرامی خاطر برای همسرش نوشت و به خیال خود یک نوع موافقت و مصاحبه ای را عرضه داشت:
دوست بسیار عزیزم
با آنکه از دیدار و گفتگوی امروزمان به کلی فرسوده شده ام و ضمن اینکه می دانم فردا باز ترا در ساعت 12 خواهم دید، با وجود این نمی توانم از نوشتن این نامه خودداری کنم.
از اطمینانهایی که امروز به من داده ای، آرامتر و دلشادتر گشته ام. ...
هریت بسیار عزیزم، به خاطر همین، از صمیم قلب از تو سپاسگزاری می کنم. در میان همة محبتها و الطافی که از جانب تو نصیبم گشته است – و هنوز هم امیدوارم نصیبم گردد – شاید این بزرگترین باشد. از نگریستن بر روشنایی روز بیزار بودم و بروجود خودم با نفرت و کراهتی عمیق و غیرقابل توصیف می نگریستم. من به امید تشفی و دلداری و خوشبختیی که از جانب تو نصیبم شود زندگی می کردم و در این میان دستخوش فریب نشده ام.

تکرار می کنم (خواهش دارم سخنم را باور کنی زیرا از روی صمیمت می گویم) که تعلق خاطر و دلبستگی من به تو دستخوش هیچ گونه کاهش و ضعفی نشده است: به نظر خودم رشتة علاقه و ارتباطم با تو حتی مستحکمتر شده و عمق و استواری بیشتری یافته است، و این ارتباط و دلبستگی دیگر در معرض نوسانات، تخیلات و هوسها قرار ندارد. ارتباط ما با یکدیگر صرفاً براساس شهوت و انگیزه های گذرا نبوده است، اساس آن بر دوستی استوار بوده و بر همین اساس، روز به روز وسعت و قوام یافته است. از این بابت، بر من سرزنشی وارد نیست که تو هرگز قلب مرا سرشار از شور و هیجانی بی حد نساخته ای. ...
آیا من برای تو بیشتر از یک دوست نخواهم بود؟ اوه، البته که خیلی بیشتر، بیشتر از برادرت و پدر فرزندت، فرزندی که برای ما هر دو چنین عزیز است. ...
اگر میل داری قبل از آنکه باز تو را ببینم از بانک پولی دریافت داری، هو کم دسته چک را در اختیارت خواهد گذارد.
خداحافظ، فرزند نوزاد ملوس مرا با خود بیاور. من باید به خاطر توهم که باشد او را دوست داشته باشم.
همیشه دوستدار و علاقه مند به تو خواهم بود. پی.بی. شلی
هریت در نامه ای به تاریخ 20 نوامبر 1814 خطاب به دوستش، کثرین نیوجنت، شمه ای از رابطة خود با شلی را چنین شرح می دهد:
... مری مصمم بود او را اغوا کند و از راه به در برد. ... با صحبت کردن دربارة مادرش، قوة تخیل و تصور او را برمی افروخت، و هر روز همراه او بر سرگور مادرش می رفت تا سرانجام روزی به شلی گفت که از عشق او بیچاره گشته است ... (ظاهراً مری پرسیده بود) چرا نمی توانیم همگی با هم زندگی کنیم؟ من به عنوان خواهر و هریت به عنوان همسرت با تو باشیم؟ شلی آنقدر دیوانه بود که چنین کاری را ممکن تلقی کرد و به دنبال من که در آن موقع درباث بودم فرستاد. تو می توانی تصورش را بکنی وقتی به لندن رسیدم و از ارتباط شوهرم با مری با خبر گشتم چه حالی شدم. مدت پانزده روز بیمار و بستری بودم. بیچاره شده بودم. شلی از من تقاضا کرد در لندن بمانم. ... حال، دوست عزیز، من در انتظار هستم تا فرزند دیگری به این دنیای پر از ادبارو بدبختی بیاورم. ماه آینده موقع زایمان من است در حالی که شوهرم در کنارم نخواهد بود.
هریت شلی
گادوین در نامه ای به تاریخ 27 اوت 1814 برای جان تیلر، اطلاعات بیشتری دربارة این رویداد به دست می دهد:
من نسبت به این جوان (شلی) نهایت اعتماد را داشتم؛ به نظرم در وجودش احساسات بسیار نجیبانه ای یافت می شد؛ مردی خانواده دار بود و سه سالی با همسرش به خوبی و خوشی سرکرده بود. ... روز یکشنبه 26 ژوئن، شلی همراه مری و خواهرش جین کلرمنت به سرمزار مادر مری رفتند. ... به نظر می رسد که در آنجا این اندیشة ناپاک و دور از معصومیت برای از راه به در بردن مری، در سر شلی خطور کرد تا نسبت به من مرتکب خیانت شود و همسرش را رها سازد. ... روز چهارشنبه ششم ژوئیه، ... شلی مرتکب این دیوانگی شد که آنچه را در خاطرش می گذشت با من در میان بگذارد و رضایت مرا در ازدواج با مری طلب کند. با لحنی دوستانه او را مورد عتاب و سرزنش قرار دادم، ...

لحن عتاب آلودم چنان مؤثر افتاد که شلی قول داد دست از آن عشق آمیخته با هرزگی بردارد. ... ولی بعد معلوم شد که آنها هر دو، مرا فریب داده بودند. در شب 27 ژوئیه، مری و خواهرش جین از خانة من گریختند و صبح روز بعد نامه ای یافتم که در آن برایم شرح داده بودند دست به چه کاری زده اند.
جین کلرمنت تنها ناخواهری مری بود. او دختر همسر دوم ویلیام گادوین و از شوهر قبلش بود. نام اصلیش را کلارا مری جین گذاشته بودند ولی خودش ترجیح می داد فقط کلارا نامیده شود، و همین نام بتدریج بدل به کلاره و سپس کلر گشت. کلر در 27 آوریل 1798 به دنیا آمده بود و در این موقع شانزده سال داشت و کاملاً واضح می نمود که آمادگی رفتن به خانة شوهر را دارد. دختری با استعداد، گشاده دست، حساس و مغرور بود و از اینکه تحت نفوذ و سلطة مادری مشوش و تندمزاج باشد رنج می برد و درد می کشید. ناپدریش نیز بیش از آن در زیر بار ناراحتیهای زندگی و بدهکاریهایش خمیده بود که بتواند دستی از مهر و تفقد بر سر وی بکشد. بنابراین از شلی و مری تمنا کرد او را نیز با خودشان ببرند. آنان نیز چنین کردند ودر تاریخ 28 ژوئیة 1814 آن سه نفر از لندن به سوی دورر حرکت کردند و از آنجا عازم پاریس شدند.
در بیستم اوت مسافران ما به لوسرن در سویس رسیدند. در آنجا شلی متوجه شد که نه پیغامی برایش گذارده شده و نه پولی از لندن رسیده است. در آن موقع در کیفش فقط 28 لیره داشت. با اندوه و ناراحتی به همراهانش گفت ناگزیر است به لندن باز گردد تا به امور مالی خود سروصورتی ببخشد. با کالسکه و کشتی با شتاب به سوی شمال بازگشتند و در 13 سپتامبر 1814 بار دیگر در لندن بودند. از آن پس تا بیست ماه شلی می کوشید که خود را از چشم طلبکاران پنهان نگهدارد و قرض بیشتری بالا بیاورد تا بتواند هزینة زندگی خود، مری، کلر و ویلیام گادوین را تأمین کند. گادوین گرچه هنوز از دیدار شلی امتناع می ورزید ولی حواله های نقدی او را با امتنان می پذیرفت. در این اثنا، هریت فرزند دوم خویش را به دنیا آورد و او را چارلز نامید. مری هم نخستین کودکش را زایید و بر او نام ویلیام نهاد. کلر هم به بستر بایرن خزید. سرانجام پدربزرگ شاعر درگذشت و برای پدر شلی، که در آن زمان سرتیموثی شلی نامیده می شد، املاکی به ارزش 80,000 لیره به میراث نهاد. شلی تنها وارث قانونی پدرش محسوب می شد؛ گرچه پدر این نکته را به رسمیت قبول نداشت. شلی به پدرش پیشنهاد کرد در برابر یک مقرری سالیانه به میزان 1,000 لیره تا پایان عمر، از حقوق خود بر آنچه به عنوان میراث به وی می رسید، صرف نظر کند. پدر با این پیشنهاد موافقت کرد و شلی 200 لیره از آن مقرری را برای هریت منظور داشت. در چهارم ماه مه 1816، شلی، مری، ویلیام و کلر بار دیگر عازم دورر شدند تا به فرانسه بروند. نه روز قبل از آن، بایرن نیز «گرد و غبار انگلستان را از پاهای خویش زدوده بود.»